هُنَرپیشه به کسی گفته میشود که بهطور حرفهای نقشی را در یک نمايش ،تئاتر ، سینما و تلویزیون بازی میکند. هنرپیشه، که در گذشته «آکتور» یا «بازیگر» خوانده میشد، کسی است که نقشی را در اثری نمایشی بازی میکند. این اصطلاح بیشتر برای آنان که در نقش بازی میکنند بکار میرود هرچند که دوبلورها و بازیگران نقشها در نمایشهای رادیویی نیز ممکن است هنرپيشه خوانده شوند. هنرپیشه میتواند کار خود را در چهارچوب یک تئاتر، فیلم، مجموعه تلویزیونی (سریال تلویزیونی) یا در حین آموزش دیگر هنرپیشگان انجام دهد. هنرپیشهها گاه به صداگذاری شخصیتهای کارتونی یا صحبت کردن بجای افرادی در آگهیهای تلویزیونی (تبلیغات تلویزیونی) هم میپردازند. هنرپیشگان امروزی گاه در بازیهای رایانهای هم نقشی را به اجرا میگذارند. این کار توسط ثبت حرکات و صدای آنها و بازسازی رایانهای دادههای بدست آمده صورت میگیرد. حرفه هنرپیشگی از پیشههای بسیار کهن بشری است.
در آغاز کار سينما هنرپيشهها معمولاً از تئاتر قرض گرفته ميشدند، اما هنرپيشنههاي تئاتري به سينما با نظر حقارت نگاه ميکردند، ضمناً سبک باري تئاتري آنها با حرکات مبالغه شده، در تصويرهاي درشت سينمايي مبالغهآميزتر و مضحک جلوه ميکرد. هنرپيشههاي تئاتري در فرانسه در محصولات فيلمهاي هنري (Film D' Art) و در آمريکا در فيلمهاي مؤسسه بازيگران معروف Famous Players ظاهر ميشدند. از آن جمله می توان به «سارا برنارد» S. Bernhard، الئونورادوسه (E. Duse) و «بيربوم تري» (Beerbahm Tree) که نامش براي فيلمها اعتبار ميآورد اشاره کرد.
{جهت مشاهده ادامه این مطلب بر روی کلمه ادامه مطلب به رنگ آبی کلیک کنید}
در عين حال، در برخي از فيلمها، بازيگران را بدون سابقه تئاتري و براساس جواني و زيبايي انتخاب ميکردند. ديويد وارک گريفيث، بخصوص در انتخاب دختران جوان براي بازي در فيلمهايش قابليتي داشت، از آن جمله می توان مري پيکفورد، (M. Pickford) و ليليان گيش (L. Gish) که بعدها بزرگترين بازيگران زن سینمای آمریکا شدند را نام برد.
در اروپا پيوند بين تئاتر و سينما نزديکتر بود گرچه هنرپيشهها معمولاً از تئاتر به فيلم راه پيدا ميکردند و نه بالعکس. «آستانيلسن» (A. Nielsen) بازيگري سينمايي را به حد تکاملي رساند که فقط ليليان گيش با او برابري ميکرد. از مردان «اميل يانينگز» (E. Jannings) علاقمندان فراوان و شهرت بسيار داشت.
هالیوود ذخيره بازيگران خود را با جذب هنرپيشههاي ديگري از اروپا غني ساخت. به عنوان مثال «گرتا گاربو» (G. Garbo) «پولا نگري» (P. Negri)، «چارلز لوتون» (Ch. Laughton) و لارس هانسن (L. Hansen) می توان نام برد.
پيشرفتهاي فني و بالا رفتن سطح فهم و توقع تماشاگران در تغيير شيوه بازيگري سينمائي اثر داشت، ظرافت و عمق بازي جنت گينور (J. Gaynor) در فيلم «طلوع» (Sunrise) (1927) اثر ف. و. مورنا (F. W. Murnau) تا به امروز تازه است. بازي «گاربو» نيز جاذبه خود را از سینمای صامت تا ناطق همچنان حفظ کرده است.
ظهور صدا در سينما بين هنرپيشگان ضايعاتي به بار آورد، بعضي از بازيگران بد لهجه اروپايي (يانينگز، پولا نگري) مجبور به بازشگت به کشورهايشان شدند. صداي نامناسب بعضي ديگر مخصوصاً با دستگاههاي ناقص ضبط صوت آن ايام، ادامه کار را در سينماي ناطق برايشان مشکل ساخت. بارزترين نمونه، سقوط هنرپيشه بسيار مشهور مانند «جان گيلبرت» بود. سینمای ناطق لزوم مبالغه در بازي و تکيه بر حرکات را از ميان بر ميداشت در نتيجه تطابق با اين سبک جديد بازيگري براي خيلي از بازيگران تئاتري يا بازيگران سينماي صامت دشوار بود، با وجود اين بعضي از بازيگراني که از تئاتر شروع کرده بودند به سبب قوت و اصالت شخصيت و جاذبه فردي خاص در سينما ماندند و متمايز شدند، از آن جملهاند بتي ديويس (Bette Davis) هامفري بوگارت (H. Bogart)، کاري گرانت (C. Grant)، کاترين هپبرن (K. Hepburn)، ادوارد جي رابينسون (E. G. Robinson)، اسپنسر تريسي (S. Tracy) و هنري فاند (H. Fondal) که همگي از تبحر فني و جاذبه شخصي برخوردار بودند.
سپردن نقشهاي قالبي به هنرپيشهها، حوزه هنرنمايي آنها را محدود و مجبور به تکرار نقشهاي کمابيش مشابهي ميکرد.
با پيدايش سینمای ناطق، بازي کمدي در سينما نيز دگرگوني عمدهاي را متحمل شد. اولين دوربین های فیلم برداری ناطق ساکن بودند که اين با تحرک لازم برای فيلمهاي کمدي جور در نميآمد، به علاوه در اولين فيلمهاي ناطق، به صورت يک جور تفريط، حرف زياد وجود داشت، در نتيجه کمدي بزن و بشکن (Stap Stick) که در دست امثال «چاپلين» و «کيتون» تکميل شده بود جاي خود را به کمدي لفظي و متلک پران داد.
پيوند بين سينما و تئاتر و بهرهگيري متقابل اين دو از هم در بازيگري يک نوع سبک ناتوراليستي نسبتاً متعادل به وجود آورد. گرچه در دهه 30 و 40 باز يک جور تيپهاي قالبي در سينما برقرار بودند و مثلاً مردها عموماً ريختهاي تر و تميز و اطو کشيدهاي داشتند. از اوايل دهه پنجاه اين نوع تيپسازي هم کم کم کنار رفت، مخصوصاً از موقعي که «ايليا کازان» (E. Kazan) با استفاده از هنرپيشههاي آکتورزاستوديو (Actors' Studio) فيلمهاي خود را عرضه کرد. بازي «مارلون براندو» (M. Brando) و «جيمز دين» (J. Dean) از هنرپيشگان اين کارگاه که بر اساس تعليمات بازيگري معلم روس «استانيسلاسکي» (Stanislavsky) پايهگذاري شده بود در شکل و کيفيت بازيگري مردان سینمای آمریکا اثر زيادي بجا گذاشت و براي نقش خلاقه هنرپيشه اهميت بيشتري را به وجود آورد.
خارج از آمريکا و انگليس بعد از ظهور صدا، مرز بين بازي تئاتري و سينمائي نسبتاً تفکيک ناشده باقي ماند، مخصوصاً در فرانسه که هنرپيشه بيشتر «هنرمند» قلمداد ميشد تا کالاي تجاري. «ژان رنوآر» (J. Renoir) در فيلمهاي قبل از جنگ خود در خلق نقش به بازيگران آزادي بيسابقهاي داد. در سينماي ايتاليا بعد از جنگ استفاده از افراد غير حرفهاي براي خلق نقشهايي مشابه با آنچه در زندگي داشتند از اساس خصوصيات جنبش نئورئاليزم (Neorealism) بود (بنيانگذار اين روش را «آيزنشتاين» Eisenstein فيلمساز روس ميدانند). اين روش تا به امروز در بين فيلمسازاني که سعي در ايجاد فيلمهاي نيمه مستند دارند باقي مانده است. «روبر برسون» (R. Bresson) در فرانسه و «کن لوچ» (K. Loach) در انگلستان دو تن از پيروان اين شيوه هستند.
بعضي از بهترين نمونههاي بازيگري در آثار فيلمسازاني ديده شده که خود سابقهي هنرپيشگي داشتهاند. کساني مثل «رنوار» و «دوويويه» (Duvivier) در فرانسه، «دسيکا» و «فليني» در ايتاليا، «گريفيت» و «اشتروهايم» (Stroheim) در آمريکا، «پودوفکين» و «بوندارچوک» (Bundarchuk) در روسيه، «ميزوگوچي» در ژاپن.
در مدرسه سينمايي مسکو، دانشجويان دوره کارگردانی بايد يک دوره بازيگري را هم ببينند. در آمريکا «جان کاساويتس» (J. Cassavetts) با فيلمهاي شخصي و نسبتاً تجربياش چون «سايهها» (Shadows) (1960) «چهرهها» (Faces) (1968) و «شوهران» (Husbands) (1970) شيوهاي از بداههسازي را در بازيگري سينمايي ارائه داد، شيوهاي که خارج از فيلمهاي معدود او و چند تن ديگر گسترش چنداني نداشته است.