loading...
گروه نمایش هیراد ( سفیران جوان سابق )
نجیم سرحدی بازدید : 78 دوشنبه 05 فروردین 1392 نظرات (0)

مقدمه

زمينه ظهور مدرنيته راجع است به قرن هجدهم و انقلاب صنعتي و دوره‌ي روشنگري كه با تلاش متفكران مختلفي از جمله مكتب فرانكفورت ساخته و پرداخته گرديد. مدرنيسم مرحله‌ي گذار است كه داراي ويژگيهايي چون تكيه بر عقل، اهميت و محوريت بخشيدن به انسان، فرد باوري، توجه به كنش غايت شناختي (معطوف به هدفمندي)، رواج نوسازي، شكل‌گيري دولت ملي و سلطه‌ي پول مي‌باشد.ريشه‌ي پست مدرن را مي‌توان در آثار سوروكين، ليوتارد، نيچه، دريدا، ويتگنشتاين و ... يافت كه از جوانب مختلفي مورد بحث و بررسي و مقايسه با مدرنيته قرار گرفته است.

پست مدرن نيز داراي ويژگيهايي است كه عبارتند از: اهميت دادن به آزادي انسان، نسبيت گرايي، نقد بر فرد، محوريت بخشيدن به سوژه، گسترش شبكه‌هاي فرامليتي، نفي فرا روايتها، ساختار پساصنعتي جوامع، تعهد به رفاه انسان‌ها و برنامه‌ريزي اجتماعي، گسترش اقشار يقه سفيد و متخصص، رشد و گسترش دولتِ رفاه.

الف) تعاریف :

براي مدرنيسم و پست مدرنيسم تعاريف گوناگوني ارائه شده است كه ما در اينجا به اختصار تعدادي از اين تعاريف را بررسي مي‌كنيم.

الف 1) مدرنيسم[1]

1-  مدرنيسم از واژه لاتيني به‌معني جديد و عصر ريشه گرفته شده است. اين واژه به‌عنوان مرجعي براي بازتاب انديشه‌هاي نو در عصر روشنگري مطرح شده است و شامل يك نگرش فلسفي- سياسي و اجتماعي به انسان و محيط مي‌باشد. (نژاد بهرام، 1377، ص2)

2-  به نظر مارشال برمان مدرنيسم را مي‌توان به طور اجمال مجموعه ديدگاهها و آراء و نظراتي دانست كه «قصدشان آن است تا زنان و مردان را عامل، و در عين حال موضوع مدرنيته سازند. تا اين قدرت را به انسان‌ها اعطاء كنند تا بتوانند جهاني را كه دست‌اندركار تغيير آدمي است تغيير دهند.» با اين تعريف چهره‌هاي ادبي، هنري و موسيقي سده‌هاي نوزدهم و بيستم، هر دو را مي‌توان نوگرا دانست اما چنانكه خواهيم ديد حائز اهميت است كه اصطلاح مدرنيسم را براي اشاره به جنبش‌هاي هنري، موسيقايي، ادبي و به طور كل، زيبايي شناختي‌اي به كار برد كه در دهه 1880 در اروپا ظهور يافت و پيش و پس از جنگ جهاني اول باليدند و در فرهنگستان‌ها و هنركده‌هاي پس از جنگ جهاني دوم اروپا و امريكا نهادينه شدند(نژاد بهرام، همان، ص3).

3-  بزعم‌ سي‌رايت‌ميلز مدرنيسم عبارت است از مجموعه‌اي فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فلسفي كه از حدود قرن پانزدهم يعني از زمان پيدايش نجوم جديد، اختراع چاپ و كشف امريكا تا ديروز يا تا چند دهه پيش ادامه يافته است(نژاد بهرام، همان، ص4).

الف 2) پست مدرنيسم[2]

1-  پست مدرنيسم، فقط يك اسم فلسفي براي شورش در برابر اوضاع دهه 1960 نبود بلكه بيشتر و مهمتر، تمايل جامعه‌ي غرب (به عنوان يك كل) به بازگشت به سوي مفاهيم كهن براي پاسخ‌گويي به مسائل جامعه و فرهنگ مدرن از طريق بازگشت جزيي به صور فرهنگي سنتي و اتحاد مجدد با آن است(لاورنس، ص55).

2-  پست مدرنيسم پديده‌ايي براي جبران ضعفهاي مدرنيسم، اساساً مقابله‌ايي است با (تجريد) در مدرنيسم، به مفهوم جدايي انديشه از زندگي واقعي و روزمره مردم و ناديده گرفتن نيازهاي انساني آنان كه دامنگير فيلسوفان و سياستمداران و هنرمندان مدرنيست بوده است. به عبارت ديگر پست مدرنيسم را مي‌توان تداوم تلاشهايي به حساب آورد كه تحت عنوان مدرنيسم براي غلبه بر بحران سالهاي آغازين سده بيستم صورت گرفت. اگر اين نكته را بپذيريم در آن صورت پديده پست مدرنيسم بايد در بردارنده خصوصيت اجتناب از تجريد و تجردگرايي به مفهوم ناديده گرفتن مردم، شيوه زندگي معمول و عادي آنان و نيازهاي واقعي ايشان باشد(بهمن، نشريه سياسي- اقتصادي، شماره 164-163، ص118).

3-  پست مدرن در كل مرحله گذر از مفاهيم بنيادي و آرمانها و چشم‌اندازهايي است كه از قرن هجدهم، هدايتگر تمدن مدرن غربي بوده است، پست مدرن، سنتزي است از سنت و مدرنيسم، محصول پيچيده‌ايي از حال و گذشته است. براي مثال در پست مدرن احتمالاً محيط كار به داخل خانواده‌ها آورده خواهد شد و اين خود باعث مستحكم شدن بنيان خانواده غربي خواهد شد (نوربخش آقبلاغ، نشريه مصباح- مديريت، ص132).

ب ) زمينه‌هاي ظهور مدرنيسم

با توجه به اينكه انديشمندان غرب آغاز مدرنيته را از رنسانس به اين سو مي‌دانند، پس بهتر آن است كه بحث خود را از رنسانس و علل پيدايش آن شروع كنيم. آن چه بايد گفت اين كه پس از قرنها دگرگوني، جامعه‌ي غربي بر اثر جنگهاي صليبي، گسترش تجارت، برخورد فرهنگ‌ها، افزايش ثروت و فراغت، پيدايش مدارس و دانشگاهها، كوششها و تلاش‌هاي كساني مانند «آبلار»[3] و «راجرزبيكن»[4] و ديگران و زياد شدن باسوادان، زمينه براي پيدايي تحولات جديدي در عرصه‌هاي فكري و اجتماعي پديد آمد و بينشي جديد برتفكر جامعه اثر گذاشت. انسان دوستاني مثل «ويليام پتراك»[5] پديد آمدند كه با گردآوري آثار كلاسيك به بازيابي آنها پرداختند. نهضتي به نام «اومانيسم»[6] در ايتاليا
پا گرفت كه از آثار يونان و روم دريافت و تلقي‌اي ديگر داشت. به گفته ويل دورانت: «فلسفه‌ي مدرسي در دانشگاه‌ها بر كرسي فلسفه تكيه زده بود، در حالي كه اومانيسم در بيرون از دانشگاه‌ها رشد و تكامل مي‌يافت.» چون در طي قرون وسطي آثار كلاسيك يونان و روم را به اين خاطر محفوظ نگه داشته بودند كه مي‌خواستند گفته‌ها و آراء دانشمندان دنياي باستان را با حكمت دين مسيح التيام و سازش دهند. اما آن چه انديشه و احساس مرم را دگرگون كرد فقط متن‌هاي كلاسيك نبود بلكه گرايشي به امور دنيوي و واقع‌بيني و گسترش افكار، فساد اخلاق برخي از كشيش‌ها و تشكيك به عقايد جزمي كليسا بود كه موجب بروز رنسانس شد. البته بايد اذعان كرد كه رنسانس جنبشي «ارادي» نبود كه در زماني معين و مكاني مشخص و ناگهان پديد آمده باشد. در واقع اين فقط بعدها بود كه نام «رنسانس»
[7] بدان اطلاق گرديد (زاهد، ص7).

همچنين مفاهيمي چون «اومانيسم» و «فردگرايي»[8] به آن معنايي كه «ياكوب بوركهارت»[9] در كتاب فرهنگ رنسانس در ايتاليا سعي دارد ديد قرن نوزدهمي خود را بر آن بار كند مطرح نبود. رنسانس معرف دوران جديدي است كه عموماً شروع آن را از قرن پانزدهم ميلادي و در ايتاليا مي‌دانند.البته سنت شكني و تجدد و رهايي در قرن‌هاي پيش از رنسانس شروع شده بود كه موجب بروز تحولات بعدي شد. اما، دگرگوني‌ها به همين جا ختم نشد، توجه به مسايل دنيوي و گسترش مبادلات بازرگاني و اخبار كشف دنياهاي تازه و پيشرفت دانش، قيدهاي قديم را درهم شكست و با انتقاد در سرزمين كليساي كاتوليك وزيدن گرفت و عملكرد كليساي كاتوليك نيز زمينه را براي حملات پياپي كساني چون «لوتر»[10] «كالون»[11]، «اراسموس»[12] و ديگران آماده كرد. اينان ضربات خود را بر پيكر كليسا وارد كردند كه منجر به ظهور فرقه‌ايي جديد به نام «پروتستان»[13] گرديد.

آن‌ها كليساي روم را در اشتباه مي‌دانستند و اعمال زشت كشيشان متعصب و مال دوست را افشا مي‌كردند. اين كنش‌ها و واكنش‌ها بالاخره به «اصلاح كاتوليكي»[14] انجاميد. در نتيجه‌ي اصلاح ديني قدرت يكپارچه و سازمان يافته‌ي كليسا درهم شكست و لوتر اعلام كرد كه بدون كليسا هم مي‌توان راهي براي نجات پيدا كرد. اگرچه برخي از مورخان برآنند كه: «نهضت اصلاح از لحاظ تحول ديني اهميت چنداني ندارد، بلكه از آن سبب كه موجد جنبش‌هاي سياسي و اقتصادي شد، درخور اعتناست.» اما جنبش اصلاح ديني به كوشش‌هايي كه انسان براي امرار معاش و سود انجام مي‌داد جنبه‌ي تقدس ديني داد و مسيحي باايمان ديگر مي‌توانست با تلاش و كوشش بيشتر به منفعت بيشتر دست يابد. با اين اوضاع، صحنه‌ي زندگي اجتماعي دگرگون شد و تجارت بازرگاني گسترش و رونق بيشتري يافت و شهرها توسعه پيدا كردند و عالمان طبيعي به خاطر شناخت بيشتر مجبور بودند هرچه بيشتر تجربه‌اندوزي كنند. علوم جديد در معتقدات جامعه كهن ترديد به وجود آورد و عوامل دست به دست هم دادند و عصري را به وجود آوردند كه مورخان از آن با عنوان «عصر فرد»[15] ياد مي‌كند. آنان «عصر فرد» را از «فرانسيس بيكن»[16] به بعد مي‌دانند و وي را پرچم‌دار خرد مي‌نامند. او در پاسخ به انديشمندان جهان باستان كه «دانايي را فضيلت» مي‌دانند مي‌گفت: «دانايي توانايي ست» و بايد بر طبيعت چيره شد.

 گاليله از اينكه خداوند به وي عقل داده خود را موظف مي‌ديد كه از آن در جهت دانش استفاده كند. مسير عقل در جهت پيشرفت علم و دانش به راه افتاد و روش تازه دكارت در استدلال، راه را براي برداشت عقلي بازكرد وي نوشت: «مي‌انديشم، پس هستم». در واقع اساس تفكر غرب بر پايه‌ي اعتماد دكارت به عقل پيش رفت. «اسپينوزا»[17] بعدها نوشت: «لبخند مزن، فغان مكن، لعنت هم مكن، بلكه بفهم.» (زاهد، همان، ص8).

اينگونه بود كه اندشمندان غربي كوشيدند تا با جهل و خرافات مبارزه كنند. در اين ميان بعضي نيز دست به اختراع ميكروسكوپ، تلسكوپ، دماسنج و ... زدند. «تيكوبراهه»[18] «كپلر»[19] «نيوتن»[20] و «كوپرنيك». اساس علم نجوم جديد را پايه‌گذاري كردند. انديشمندان اجتماعي نظير «ماكياولي»[21]، «هابز»[22] و «لاك»[23] نيز با رساله‌هاي خود در باب حكومت، نگرش سياسي جديدي را عرضه كردند. انگار همه چيز براي عصري بزرگ فراهم مي‌شد:

«عصر روشنگري». تاريخ نويسان، چند سالي را كه مقدم بر انقلاب كبير فرانسه است «عصر روشنگري»[24] مي‌نامند. همان عصري كه كانت درباره‌اش نوشت: «روشنگري خروج آدمي است از نابالغي به تقصير خويشتن خود.» اين گونه بود كه روشنگري قرن هجدهم از پيشرفتهاي علمي و فني و فكري و قرن‌هاي پيش از خود برخوردار شد. عقايد و آراء روشنگري را كساني رواج دادند كه آنها را فيلسوفان خواندند: «در فلسفه ساخته و پرداخته اين فيلسوف‌ها همه‌ي مقوله بنيادي مرتبط مي‌توان تشخيص داد»- عقل و طبيعت و پيشرفت ... آنها عقل «كليد همه‌ي مشكلات زندگي فردي و اجتماعي انسان ساختند.» و به جاي حقوق كليسايي، از حقوق طبيعي انسان سخن گفتند. «منتسكيو»[25] «ولتر»[26]، «روسو»[27] و «ديدرو»[28] شماري از مردان بزرگ «عصر روشنگري» محسوب مي‌شوند كه ضربات بي‌امان خود را بر پيكر جهل و تعصب خشك و خرافه‌پرستي و سنت‌هاي متحجر زمانه‌شان وارد ساختند: «عصر روشنگري را مي‌توان به منزله ارزش‌يابي عقايد و اصول فلسفي، مذهبي و اجتماعي دانست كه طي هجده قرن، تاريخ غرب از آن تأثير پذيرفت.» بر اثر اختراع‌هاي بسيار مثل ماشين بخار، انقلاب صنعتي در انگلستان رخ مي‌دهد و بر اثر تحولات اجتماعي و تقريباً پس از سال 1800م كه تاريخ نويسان از آن به عنوان «عصر ايدئولوژي»[29] نام مي‌بردند كم‌كم «ايسم‌ها» پديدار مي‌شوند (ليبراليسم، راديكاليسم و سوسياليسم) همه‌ي اين ايدئولوژي‌ها به تنهايي مدعي ساختن بهشت براي انسان و تأمين سعادت او بودند. اما اين دگرگوني‌ها به كجا انجاميد؟ و دستاورد اين دوران‌ها چه بود؟ اين همان بحثي است كه انديشمندان غرب به بررسي و تحليل آن پرداخته‌اند و اين دوران را در مقايسه با تفكر سنتي پيش از رنسانس، «مدرن»[30] مي‌نامند و از آن به «مدرنيته»[31] و «مدرنيسم»[32] تعبير مي‌كنند.

پ ) زمينه‌هاي ظهور پست مدرنيسم

از اواخر قرن نوزدهم در حركت عظيم مدرن‌سازي و فتح يك به يك سنگرهاي طبيعت از سوي انسان، ترديدهايي پديدار شد. نيچه نخستين متفكر بزرگي است كه در مقابل همه ارزش‌ها و آرمانهاي مدرن ايستاده و از چند و چون آنها پرسش كرد و كوشيد آنرا مورد نقد و بررسي قرار دهد. او با تحليل جديدي از هستي، انسان و عقل، به انسان و عقل جايگاه تازه‌اي بخشيد و سعي نمود آن دوگانگي مطلق را كه در انديشه دكارتي و كانتي ميان انسان و طبيعت ايجاد شده بود از ميان ببرد. جنگ جهاني اول و دوم اميد به پيشرفت مطلق در پناه انديشه مدرنيته را مورد شك و تجديدنظر قرار داد. در واقع بحث درباره انديشه‌هاي پسا مدرنيستي به شكل نوين آن به دهه 60 باز مي‌گردد. بررسي شرايط اجتماعي- سياسي آن دوران و ضرورتهاي تغيير در بافت نگرش افراد به جامعه، از رشد سرمايه‌داري در عرصه‌هاي مختلف زندگي حكايت مي‌كند. حضور گسترده تكنولوژي بر جاي جاي روابط اقتصادي- سياسي و اجتماعي، توان قواي انساني را در ابزار اراده مستقل كاهش داده بود. در واقع اين دستگاهها بودند كه تصميم‌گيري مي‌كردند نه انسان‌ها. روابط اجتماعي در قالب مفاهيم علمي- تكنولوژيكي معنا مي‌شدند و به نظر مي‌رسيد آنچه انسان را وارد عصر مدرنيته ساخته بود به تدريج رنگ باخته است. ميل به آزادي، استقلال- هويت و ... همگي در چارچوب‌هاي اقتصادي و اجتماعي، تحت سيطره تكنولوژي درآمده بودند(نژاد بهرام، 1377، ص1).

در واقع برخي معتقدند از نظر جامعه شناختي، مرحله اول سرمايه‌داري از نظر فرهنگي، عصر روشنگري را به همراه دارد. در نوع دوم سرمايه‌داري، بين ساختار تجربه فرد و ساخت اقتصادي- اجتماعي فاصله افتاده و ذهنيت فرد در سيطه امپرياليسم قرار مي‌گيرد. اما در سرمايه‌داري نوع سوم يا معاصر يا چند مليتي، به علت تنوع و تكثر اقتصاد (اتوماسيون، بورس، تجارت و بازرگاني) پديده فرهنگي پسا مدرنيسم را به همراه آورده است كه به نوعي مونتاژ و در كنار هم چسباندن است. در اين شرايط ديدگاههاي جديدي در پاسخ و اعتراض به وضع موجود پا به عرصه اجتماع گذاشت(نژاد بهرام، همان، ص1).

پسا مدرنيسم نامي بود كه اين گروه از معترضين كه نسبت به موقعيت انسان در درون جامعه‌كنوني احساس نگراني كرده بودند و تمامي قالب‌ها را تهي از محتوي مي‌ديدند، براي خود برگزيدند. شايد بتوان گفت نخستين نغمه‌هاي پسا مدرنيستي در ادبيات، هنر و خصوصاً نقاشي و معماري پديدار شد. رهبران اوليه اين مكتب نيچه، هايدگر و ويتگنشتاين هستند و در عصر حاضر نيز افرادي چون ژاك دريدا، فرانسواليوتار، رولان بارت، ژان بودريا، دلوز، فولو از سردمداران برجسته اين مكتب مي‌باشند(نژاد بهرام، همان، ص2).

بنا به گفته‌ كيويستو (1377) شروع دوره پست مدرن را ساعت بعد از ظهر 15 ژوئيه سال 1972 اعلام كرده‌اند، يعني «لحظه‌ايي كه مجموعه‌ خانه‌سازي پروئيت ايگوي سن‌لويي با ديناميت به تلي از خاك تبديل شد». اين مجتمع به گفته كيويستو در دهه پنجاه بدست يكي از شاگردان لوكوزبوزيه و در واقع مبتني براصول و هدفهاي مدرنيسم براي ايجاد اجتماعي پرنشاط و شهرونداني فعال طراحي شده بود در حاليكه در كمتر از دو دهه اين مجتمع را بيشتر خانوارهايي اشغال كردند كه سرپرستشان زنهايي فقير و نيازمند كمك‌هاي بهزيستي بودند و مجتمع بعنوان محلي خطرناك و پاتوق معتادان به مواد مخدر و دزدان و آدم‌كشان بر سر زبانها افتاده اين (به تعبيري) پايان رؤياها و اميدهاي مدرنيسم بود كه سعي داشت براساس اصولي تخصصي جامعه‌‌ايي مدرن و ايده‌ال بسازد ولي در واقع بدون شناخت درست از نيازهاي اساسي و واقعي مردم و بي‌اعتنا به آنها(بهين، شماره 164-163، ص118).

با تشکر و آرزوی موفقیت روزافزون برای آقای عادل عبدالهی (کارمند بخشداری مریوان) در مساعدت کلی این مقاله .

 

منابع:

-بهين، بهرام، از مدرنيسم به پست مدرنيسم (از تجريد به واقعيت زندگي)، نشريه‌ي اطلاعات اقتصادي، سياسي شماره‌هاي 164-163

-زاهد، يوسف، پيش‌درآمدي‌تاريخي بر مدرنيته‌ وپست مدرنيسم، نشريه‌پيام‌شمال، شماره‌ 5.

-لاورنس- اي- كاهون، مدرنيسم و پست مدرنيسم، ترجمه‌ي حسن سليماني، نامه‌ي فرهنگ، شماره 36.

- نژاد بهرام، زهرا (1372): مدرنيسم و پست مدرنيسم، نشريه همشهري، شماره 3.

-نوربخش آقبلاغ، عسكر، پست‌مدرنيسم وسازمانهاي‌فراصنعتي، نشريه‌مصباح، شماره 51

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام این یک وبلاگ شخصی گروه نمایش " هیراد " می باشد ... از طریق این وبلاگی می توانید از اخبار هنر نمایش استان و فعالیت های گروه با خبر شوید ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما کدام بخش در سایت باید فعال تر شود؟
    کیفیت سایت در چه سطحی است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 141
  • کل نظرات : 99
  • افراد آنلاین : 24
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 40
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 159
  • بازدید ماه : 159
  • بازدید سال : 1,725
  • بازدید کلی : 91,096
  • کدهای اختصاصی
    هنر هرگز نمی میرد ، هنرمند تا ابد جاوید است ...